بدون عنوان
دعوای خانوادگی - خانوم این کارا رو نکن - وا شما چرا کوتاه نمیای ؟ خجالت داره والا . به بچه هرچی می خواد بده _ نه نننننننننننننننننننننننننننننننننننننه نباید گریه کنه - گومب از خواب پریدم و دیدم دگمه های لباسم بازه ، برای یه ممه سبیل کشیده و برای یه ممه دیگه مو. ترسیده بودم که باران گفت: م امان نگران نباش یه دعوای خانوادگی بود ..... ...
نویسنده :
نرگس درخشانی
12:07
بدون عنوان
باران قشنگم این آهنگ که از امروز روی وبلاگت گذاشتیم ، انتخاب من و بابایی است برای تو با صدای مازیار فلاحی امیدوارم یه روزی عاشقانه های ما برایت یه یادگاری خوب باشه ............................................. بازم بارون زده نم نم دارم عاشق می شم کم کم بذار دستات و تو دستام عزیز هردم عزیز هردم ...
نویسنده :
نرگس درخشانی
2:13
بدون عنوان
تعبیر باران از مرگ ٢ همیشه سی دی هایی که می بینه رو من چک می کنم ولی اون روز بی هوا سی دی حیاط حیوانات و دید و مدت ها در ارتباط با مرگ پرسش می کرد. داشتیم باهم راه می رفتیم که از چگونگی رشد گل ها پرسید . پرسید: مامان دونه ها از زیر خاک چه جوری در می یان ؟ گفتم که باید یه او نا آب بدیم و خورشید به اونا بتابه تا از زیر خاک در بیان و رشد کنند. کمی فکر کرد و گفت: مامان اگه تو بری زیر خاک ، من بهت آب می دم تا تو بیای بیرون ع اشقتم دخترم و حالا باورم شده که اگه بمیرم تو حتما به من آب می دی گلم ........ بیرونم که نیام ، یه شاخه اون بیرون دارم به نام نامی ب...
نویسنده :
نرگس درخشانی
1:16
بدون عنوان
احترام به کوچکترها امروز 4 آبانه و 2 ماه تا پایان چهار سالگی باران مونده ........... دیشب خونه مادربزرگش بود تا من از سر کار برگردم . چند تا عکس 6 در 4 ازش گرفته بودم تا داشته باشند یادگاری ولی نمی دونم چرا باران خیلی دوست نداشت که عکساش اونجا بمونه . کلی ناراحت شده بود و یکی از قاب عکساش و شکونده بود . بعد با ناراحتی به پدرش زنگ زده بود و گفته بود: بابا بیا دنبالم . اینا احترام کوچیکتر بزرگتر نمی دونن . به بچه احترام نمی ذارند. ...
نویسنده :
نرگس درخشانی
23:58
بدون عنوان
فواید خوردن شیر داشتم کلی برای باران از فواید خوردن شیر می گفتم و رفته بودم بالای منبر . گفتم : اگه شیر بخوری زودتر بزرگ می شی مامان جان در کمال ناباوری به من گفت که مامان نمی خوام بزرگ بشم .آخه هرچی بزرگتر بشم ، تو زودتر می میری
نویسنده :
نرگس درخشانی
22:45
بدون عنوان
تعبیر باران از مرگ یه روز با کلی بغض و چشم های اشک آلود اومد کنارم و گفت : اگه تو بری پیش خدا من ناراحت می شم و یه عالمه گریه می کنم . نمی دونستم چه جوری باید به او بفهمانم که غصه های دلش زیاد نشه . بهش گفتم وقتی کسی می میره ، حتما می ره تو آسمون. منم اگه برم پیش خدا حتما همیشه از آسمون نگاهت می کنم و بوست می کنم. چند روزی با این موضوع درگیر بود و گاهی می اومد و می گفت که بوسه از اسمون رو دوست نداره . چند روز بعد داشت میرفت سمت نرده های بالکن . براش توضیح دادم که اگه بره ممکنه بیفته و خدایی نکرده بمیره و این بار این شیطونک با خنده گفت : ایراد نداره منم میرم آسمون و از اونجا بوست میکنم . ...
نویسنده :
نرگس درخشانی
20:47
بدون عنوان
داشت با عروسکش بازی می کرد که برایش میوه آوردم . چند دقیقه بعد بزرگترین کشف زندگی ٣ ساله اش را کرد. دو تا سیب گذاشته بود توی لباسش و می گفت که این طوری خیلی بهتر می تونم به نی نی هام شیر بدم . &n...
نویسنده :
نرگس درخشانی
22:53
بدون عنوان
این روزها کمتر برای باران وقت می گذارم و به این می اندیشم که کودکم چه گناهی دارد که برای دیدن والدینش نیز باید وقت بگیرد. دوست داشتم مثل گذشته برای پارک رفتن به همراهش خوشحال باشم و به هیچ چیز فکر نکنم . ولی آنچه حقیقت دارد، فشار زندگی است و قصه های تکراری هر روز .... کاش می شد خنده های کودکانه اش برایم تکراری نشوند که نگرانم بشوند. کاش می شد برای همیشه در نگاهم معصوم بماند که نگرانم ..... برای همه نگرانی هایم و برای همه کمبود هایی که می کشی متاسفم ..
نویسنده :
نرگس درخشانی
14:05