باران باران ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

باران قشنگم

لحظه از دست دادنش بزرگترین کابوس زندگیم بود. حالا دیگه مطمئنم یک روح مستقل داره که میتونه انتخاب کنه و برای انتخابهای کودکانه اش احترام قائل

بدون عنوان

چشمام و می بندم تا آغوشت و احساس کنم .  چشمامو باز می کنم تا شاید کنارم خوابیده باشی .  نیمه های شب از خواب می پرم ، و اون موقع مطمئنم که حتما پتویی از روی تو پس رفته است .  دلم همیشه نگران نداشته های توست . همیشه همیشه همیشه  دلم برای دلت و دستات و چشمهای قشنگت تنگ میشه  میخواهمت هنوز دخترم حتی اگر کنارم نباشی   
25 بهمن 1394

بدون عنوان

هشت سالگست زمانی میگذره که من کنارت نیستم و تو برای آینده ای نامعلوم بزرگ می شوی عاقبتت بخیر عزیز دلم الهی برای همیشه آرزوهایت پشت کیک تولد برآوده شود، امیدوارم ساز زندگی جبران همه کودکی ات باشد. شش ماه گذشته و تو همچنان به لطف خدا میمانی و برایم از صبر میگویی  برایم دعا کرده بودی ... برای خوشبختی ات دعا میکنم ... الهی همیشه لبخند لبت ، پر از شادی باشه عزیزم
8 دی 1394

بدون عنوان

برای دخترم باران طلب میکنم . برای او که همیشه مراهم بوده است و مجبور شد زودتر از آنچه باید ، بزرگ  شود و درک کند. زمانی که کودکانی از جنس و خون او در حال دویدن روی پرچین های کوچه اند،؛ او باید برای ماندن نزد کسی دل دل کند . مرا ببخش باران . و همه کسانی که در سرنوشت بزرگشال شدن زود هنگام تو موثر بودند
20 تير 1394

روزهای نبودنت

بیشتر از آنچه فکر کنی ترسیده ام ... هم برای تو و هم برای خودم برای تمام روزهایی که حتی ترسیدم رایت از غصه هایم بگویم و از تردیدهایم دلم میخواست بمانم در هوایت و بمانی در هوای این خانه بی روح وقتی نیستی من نیز می روم و اگر هم مجبور به ماندن باشم ، در اتاقت را میبندم مبادا یاندیشم و آزرده شوم اط نبودنت.  
24 خرداد 1394

بدون عنوان

قصه ها برای تو .... غصه ها برای من  بستنی برای تو ..... بسته شدن ها برای من  شادی برای تو......... سادگی برای من  همه چیز برای تو ..... هیچ چیز برای من  بودنت برای من ..... ماندنم برای تو  بی تو هیچم مادر 
20 دی 1393

بدون عنوان

سلام به روی ماهت مادر سلام  به همه روزهای پر از تلخی که میگذرد ...... باور کن که خدایی هست و خواهد بود........ دلم به دلت بنده رفیق ، دلم به بند بند دلت دلتنگه مادر خواهد رسید روزهایی که بوسه هایم فقط برای توست دوستت دارم هر روز و احساسم پر از باران است
4 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام به روی ماهت مادر سلام به تو که این روزها خیلی تنهایی مثل من مینویسم چون نمیدونم وقتی بزرگ بشی میفهمی من برای سلامت روحت خواستم پیشم نباشی یا نه؟ خواستم قلبم از نبودنت تیر بکشد ولی تو آرام باشی . میخواهمت مادر .... برای همیشه دخترم کاش توان نوشتن همه چیز را داشتم دو هفته از رفتنت میگذرد و من مانده ام و اتاقی پر از اسباب بازی که کسی نیست با آنها بازی کند . میخواهمت همیشه .....
8 تير 1393

بدون عنوان

چهارشنبه ها بی شک آخرین روز خداست و امان از روزی که هر روز چهارشنبه باشد...... محکم می ایستم ... به تو میگیویم برو.... و می روی و در را به روی تمام  احساسات ناکاممم می بندی و من پشت تمام درهای بسته زندگیم های های میگریم و در سوگ چهارشنبه ها به عزا می نشینم امان از وقتی که هر روزش چهارشنبه باشد                                                                          ...
29 خرداد 1392

بدون عنوان

چه زود بزرگ شدی دخترم شش سالگیت تو را بیش از حد مستقل کرد امسال اولین سال است که تحویل سال را هم با من نیستی مادر دوست داشتنی ، برای این تنهایی زود هنگام مرا ببخش که بی تو میمیرم مرگ تدریجی مادرت را لمس میکنی ؟ به این دلخوشم که آرامی و به تو خوش خواهد گذشت حتی بی من بارانم ..... سال جدید را برایت سالی پر از آرامش و خوشبختی میخواهم حتی بی من ماه من ....... سبدی پر از سلامتی ،‌ سایه خدا،‌سرسبزی ،‌سخاوت ،‌سرشت نیکو،‌ سرور و سیب خنده روی لبانت آرزو می کنم . دوستت دارم به اندازه همان سنجاقکی که روی موهایت می نشیند مهربان باش ...
26 اسفند 1391